هیوا مسیح
مکثی به روش تعبیر در «متروپل»، واپسین اثر مسعود کیمیایی
نمی دانم چرا وقتی «دوستی» امری مسری است، ما دست به دشمنی با یکدیگر می زنیم. شاید دلیل این دشمنی آن هم از نوع شیکش که همیشه و هر سال در سالن رسانه ها یا به عبارت بولتن جشنواره: کاخ جشنواره فیلم فجر، رخ می دهد، مشکلات ناشی از فعالیت های بی امانی است که اغلب مثلا منتقدان یا بهتر است بگویم، «نظرورزان» در راه بی هدفی خویش انجام می دهند.

باز هم امسال عده یی از «اهالی رسانه» [چه عبارت استعاری جالبی است] برای سینمای ایران و جشنواره فیلم شرمساری آفریدند. آن هم در برابر چشمان یکی از مهم ترین کارگردان های ایران که یک تنه ستون اصلی سینمای ایران است؛ مسعود کیمیایی، شگفتا که عده زیادی از مردم در هر صنف و گروهی به هر دلیلی از روی دو پا ایستادن دست برداشته اند تا چهار دست و پا راه بروند، چه در زبان، چه در لحن، چه در کلام، چه نظرو چه در عمل.

اما هنر و هنرمند راستین این اجازه را به ما نمی دهد چرا که دیگر بازگشت به عادت پیشا داروینیسم، غیرممکن است، مگر اینکه با خود فکر کنم، «پای استدلالیان چوبین بود» باری، متروپل واپسین اثر مسعود کیمیایی مقصد ما است. فیلمی درباره سینما، درباره دوستی، درباره پراگماتیسم نو در سینمای کیمیایی و جهان نگری تازه یی که پیشنهاد فیلم است. متروپل فیلمی درباره تنهایی انگار ابدی انسان معاصر ایرانی است که در چنبره روشی از زندگی گرفتار آمده که خود اختراع کرده است اما باید راه نجاتی باشد. متروپل این راه نجات را به ما یادآوری می کند، راهی که فراموشش کرده ایم.

«تو به سینما پناه آوردی» این جمله مهم فیلم است، اما آنچه از زبان فیلم بیان می شود بسی بزرگ تر و عمیق تر از این حرف هاست که به تمسخرش گرفت. سکانس پایانی فیلم را می گویم حالا دیگر سینما تنها پناهگاه انسان معاصر است. انسان معاصری که قهرمانش هم مرد و هم زن است یعنی قهرمانش انسان است. انسانی که حتی در چنبره نظام هولناک خواستن ها و داشتن ها، مرزهای ترسناک نظام پول، ثروت، سیاست و ... که می تواند هویت انسانی را در خود فرو بلعد و او هرگز نتواند از این مرزها عبور کند، مگر به قیمت جان خویش. مسعود کیمیایی که یک تنه بار زیادی از بنای سینمای ایران را به دوش کشیده در واپسین اثر خود متروپل، به طور شگفت آوری به جنگ با گذشته خود برخاسته و هم به سوی خواست و اراده یی قدم برداشته که بر آن است همه آن چیزهایی را که سال هاست از سینمای ایران دور شده، بازگرداند.پیام این است که دیگر کافی است، خشونت، کینه، حسادت، جنایت، ستم، تجاوز و... که دیرزمانی دستمایه اغلب فیلم های این زمانه است، نباید به سینما راه یابد و کیمیایی در این راه تو گویی سال هاست از غربتی، به غربتی دیگر می رود تا حرف نهایی و بزرگش را بزند، حتی اگر فکر کند هنوز فیلم دلخواهش را نساخته است. اگرچه مهم ترین اثر هر هنرمندی، اثری است که هنوز خلق نکرده است.

باری، در جهان پر از خشونت، ترویج خشونت، آن هم از طریق سینما، جنایت است که توسط هنرمندان انجام می شود. وقت آن رسیده است که متجاوزان به حریم انسانی و فرهنگ را از سینما دور کنیم سینمایی که روزگاری به کمک انسان می آمد تا زخم هایش را التیام ببخشد.

«متروپل» یکی از مهم ترین آثار مسعود کیمیایی در چند سال اخیر است، او دست به تازگی و نو شدن حتی در خود زده است. حال اینکه خودش، چقدر به این پیام وفادار خواهد ماند، آثار بعدی اش نشان خواهد داد.

«متروپل» در کنار فیلم های مشابه در جهان [فیلمی درباره سینما] به طرز هوشمندانه یی به فیلم های گذشته نمی پردازد بلکه سینما به عنوان نمادی فیزیکی یعنی ساختمان سینما که در و دیوارش فیلم های یک قرن را در خود حفظ کرده اند، نشانه رفته است. چندان مهم نیست پوسترهای در و دیوار مربوط به چه فیلم هایی است، نکته اینجاست که هر پوستری راهی است به جهانی در سینمای گذشته و همین انرژی پنهان است که به افراد در ساختمان متروپل [فروتن، پولاد کیمیایی، مهناز افشار و...] قدرت تشخیص حقیقت و دفاع از آن را می بخشد.

«متروپل» به عنوان فیلمی از مسعود کیمیایی در این سال محل آزمون چهره هایی است که تاکنون سینمای ایران آنها را به تمامی نشناخته است. بازی کوتاه ولی مهم پاکروان در ابتدای فیلم، چهره و رفتار تازه و باورپذیری از شقایق فراهانی و بازی تکرار نشدنی و درخشان مهناز افشار که شایسته جایزه سیمرغ بلورین است.

«متروپل» به عنوان فیلمی درباره سینما، در هسته اصلی اش به یکی از سنتی ترین مسائل انسانی گریبانگیر جامعه سردرگرم ما یعنی «هوو» می پردازد و پیشنهادی به این جنگ بی امان می دهد اما نه از طریق فیلمش بلکه از طریق سینما. حریم و حرمت سینما در واپسین سکانس، نه فقط حفظ بلکه باعث نوعی مفاهمه جدی بین زنان دو طبقه مرفه و کم درآمد می شود و اگرچه این یادداشت جایی برای تاویل و تفسیر نشانه شناسی و معناشناسی فیلم «متروپل» نیست، پس فقط اشاره وار از دریچه تعبیر به آن نگاهی انداختم با این احساس تاسف عمیق از برخی جماعت «نظرورز» و نه منتقد، در سالن سینمای مطبوعات که نه فقط حرمت سینما، نه فقط حرمت مسعود کیمیایی را نگه نداشتند بلکه حتی با دست زدن ها ومسخره کردن های بی دلیل هویت پوشالی خود را نیز زیر سوال بردند یا به عبارتی افشا کردند و در نیافتند که خودشان در بخشی از این فیلم بودند اما نه جزو کسانی که به سینما پناه آورده بودند بلکه در دسته لوپن های عربده کش امروزی و شیک جای داشتند. چطور ممکن است برخی اهالی رسانه تا به این حد با چشم بسته فیلم ببینند چه راست گفت شمس تبریزی بزرگ: «هرتنی که در او علم نیست، چون شهری است که در او آب نیست» با چشمان خشکیده روی پرده سینما هیچ نخواهیم دید و با گوش های بسته هیچ چیز نخواهیم شنید و با دل های تاریک، هیچ پیامی را نخواهیم شنید. به همین دلیل هیچ حرفی هم برای گفتن نخواهیم داشت.
طراحی وب و برنامه نویسی: استودیو سیرنگ رسانه | محمد آرین | فرم تماس با مسئول سایت