محمدرضا مقدسیان
به بهانه نمایش «متروپل» ساخته مسعود کیمیایی
سینما همیشه پناهگاه ما بوده است؛ سینما همیشه مهم ترین چیزهایی بوده که داشته ایم؛ سینما برای عشاق سینما خود زندگی است. مسعود کیمیایی با همین میزان از علاقه همین میزان از دلمشغولی و همین میزان از نفس به نفس بودن با سینما سراغ ساخت «متروپل» رفته است.
همه تلاش کیمیایی در «متروپل» سر دادن فریاد بلندی بر سر همه علاقه مندان سینما و صاحبان اختیار بوده تا شاید منتهی به نجات جان نحیف سینما و سالن های روبه تعطیلی آن باشد. او نام و نشان سینما «متروپل» خیابان لاله زار را دستمایه داستان گویی در اثر تازه خود کرده و آن را در قامت پناهگاهی برای بودن، ماندن و زندگی کردن تصویر کرده است.
کیمیایی در «متروپل» ایده جذاب پناهگاه بودن و راه حل بودن سینما را دستمایه ساخت اثرش قرار داده، اما تنها نتیجه ای که از این تلاش حاصل نشده، انتقال معنای ملجا و پناهگاه بودن سینماست. تعطیلی سلسله وار سینماها و از میان رفتن نوستالژی سینماهای لاله زار و تبدیلشان به هر چیزی جز سینما دغدغه همه عشاق سینماست.
درد این همه نامرادی سینما، گلوی همه آنها را که نبضشان با نبض سینما می زند، گرفته و می فشارد. «متروپل» می خواهد در مورد این همه مرگ و نیستی و تعطیلی بگوید، اما تنها اثری که از ساخت این فیلم در ذهن مخاطب ایجاد نمی شود، همین دغدغه و درد مشترک همه علاقه مندان سینما و دغدغه مندان فرهنگ است.
«متروپل» می خواهد از آشتی مخاطب با سینما، از این که چرا سینماها خالی مانده، از این که چرا مردم چراغ سینماها را روشن نگه نمی دارند و این که به هرقیمت شده باید میراث سینمایی مان، لاله زارمان را حفظ کنیم و... بگوید، اما تنها نتیجه ای که از ساخت و نمایش آن حاصل نمی شود، آشتی مخاطب با سینما، پر شدن سالن های سینما و زنده ماندن و سرپا شدن سالن های نیمه جان سینماست.
«متروپل» به طرز قابل درکی پر از دغدغه است، ولی به طرز کمدی ـ تراژیکی خودش تبدیل به دغدغه و درد شده است. «متروپل» مسعود کیمیایی یک تنه مقابل هر آنچه سعی در آسیب شناسی آن دارد، ایستاده است. «متروپل» مسعود کیمیایی خودش به تنهایی قابلیت تبدیل شدن به چیزی علیه سینما، علیه هر آنچه کیمیایی در طول چند دهه فیلمسازی اش پرچمدار حفظ و حراست از آن بوده و البته که در مقاطعی یک تنه پرچم آن را بالا نگه داشته، دارد. «متروپل» به تنهایی می تواند تعداد زیادی سالن خالی را خالی تر کند، می تواند سالن های رو به تعطیلی را به تعطیل شدن نزدیک تر کند، می تواند آشتی مردم با سینما را حداقل یک فیلم به تعویق بیندازد.
سینمای کیمیایی در بدترین روزهای خودش هم حداقل یک سکانس به یاد ماندنی، یک دیالوگ ماندگار، یک حال و لحظه درست، یک آن ماندنی داشت. اما «متروپل» هیچ نشانی از آن روزهای بد هم ندارد. سینمای کیمیایی همیشه برای مخالف خوان ترین مخاطبش هم یک نکته ماندنی و ماندگار داشت.
«متروپل» اما هیچ نکته ماندگاری ندارد. دردآور و رقت انگیز است وقتی مخاطبی که با حال و هوای سرنوشت شخصیت های فیلم های کیمیایی اشک ریخته و دست همراهی به شخصیت های قصه های کیمیایی داده بوده، حالا باید جور دیگری گریه کند چون تنها خاطره ای از سینمای کیمیایی مانده و تنها اشکی که بر گونه مخاطب جاری است اشک حسرت گذشته های نه چندان دور سینمای جانانه کیمیایی است. دلهره آور و رقت انگیز است مخاطبی که با سینمای کیمیایی با دیالوگ ها و موقعیت های داستانی اش، با خندیدن ها و شادی های تنیده شده در دل تلخی درام قهرمان هایش خندیده و لب گزیده، حالا باید خنده تلخی را روی لب تجربه کند، خنده ای که از فرط عصبیت و حسرت سینمایی که بود و حالا نیست، به میان آمده است.
شکنجه ای دردناک محسوب می شود این که مخاطب همراه با آثار کیمیایی به جای همراهی و همدلی با قهرمان یکه تازش، وقتی یک تنه به قلب کجی و نامرادی می زند و به جای این که باگوشت و پوستش و با هر چه جان داشته به جان پرده نقره ای نفوذ می کرده تا کمکی و مددی به قهرمانش برساند با زخم خوردن قهرمانش زخم بخورد، با مشت خوردن قهرمانش مشت بخورد، با تلوتلو خوردن قهرمانش تلوتلو بخورد و حالا باید در کلیدی ترین و حساس ترین سکانس های اثر، سرش را از ترس و شرم پایین بیندازد تا مبادا خاطره روزهای بزرگ و ماندنی گذشته را خدشه دار شده ببیند. سرش را پایین بیندازد تا مبادا قهرمانش رنگ قهرمانی نداشته باشد. قهرمانش باور پذیر نباشد و سکانس زخم خوردن دردناک قهرمانش به کمدی ناخواسته ای تبدیل شود.
حتما و قطعا مسعود کیمیایی یک تنه بخشی از تاریخ سینمای ایران را یدک می کشد و حتما ادامه فعالیت سینمایی او در سینمای ایران باعث وزن و اعتبار سینما و روزنه ای برای اقبال بیشتر مردم به سینماست، ولی این همه در شرایطی محقق می شود که کیمیایی فیلم بسازد؛ فیلمی که یادآور روزهای خوب او باشد.
فیلمسازی با چاشنی جنون است که مخاطب را دل دلی می کند؛ فیلمساز با جان و دل است که جان و دل مخاطب را از آن فیلم می کند، زمزمه چندباره دیالوگ هایش را گریزناپذیر می کند و تک پلان ها و تک سکانس ها را خاطره می کند. مسعود کیمیایی این روزها کیمیایی باحوصله، کیمیایی خستگی در رفته، کیمیایی فیلمسازی با جان و دل نیست. کیمیایی این روزها کیمیایی ساختن به هر قیمتی، گفتن به هر قیمتی و ادامه دادن به هر قیمتی است.
یادمان نرفته که کیمیایی همان کیمیایی است که قهرمانش می گفت نمردیم و گوله هم خوردیم یا همون قهرمانی است که دغدغه اش این بود که یه جوری درست و حسابی کلکش کنده بشه و... تنها چیزی که برای مخاطبان سینما مانده خاطره روزهای خوب کیمیایی و آرزوی این است که کیمیایی بازهم فیلم بسازد و بسازد، اما فیلم و نه هر متریال تصویری متشتت و سردرگم و غیرمنسجمی به نام فیلم را.
کیمیایی نشان داده می تواند که هر اثر متوسطی را به کارنامه کاری پر از خاطره اش اضافه کند و حتی قابلیت این را دارد که سر حدات فیلم بد ساختن در دنیای فیلمسازی خودش را هر روز گسترش دهد. امیدواریم که کیمیایی، این کشورگشایی به سمت قعر را فراموش کند و سراغی از روزهای خوبش بگیرد و هر وقت حال خوب و حس بی نظیر دوران رضاموتوری، گوزن ها و حتی سلطان و اعتراض و مرسدس را پیدا کرد سراغ ساختن اثر بعدی اش برود وگرنه تنها امید ما به خاطره هاست که می ماند و لب به حسرت گزیدن که اون روزا ما دلی داشتیم.
- روزنامه ی جام جم
به بهانه نمایش «متروپل» ساخته مسعود کیمیایی
سینما همیشه پناهگاه ما بوده است؛ سینما همیشه مهم ترین چیزهایی بوده که داشته ایم؛ سینما برای عشاق سینما خود زندگی است. مسعود کیمیایی با همین میزان از علاقه همین میزان از دلمشغولی و همین میزان از نفس به نفس بودن با سینما سراغ ساخت «متروپل» رفته است.
همه تلاش کیمیایی در «متروپل» سر دادن فریاد بلندی بر سر همه علاقه مندان سینما و صاحبان اختیار بوده تا شاید منتهی به نجات جان نحیف سینما و سالن های روبه تعطیلی آن باشد. او نام و نشان سینما «متروپل» خیابان لاله زار را دستمایه داستان گویی در اثر تازه خود کرده و آن را در قامت پناهگاهی برای بودن، ماندن و زندگی کردن تصویر کرده است.
کیمیایی در «متروپل» ایده جذاب پناهگاه بودن و راه حل بودن سینما را دستمایه ساخت اثرش قرار داده، اما تنها نتیجه ای که از این تلاش حاصل نشده، انتقال معنای ملجا و پناهگاه بودن سینماست. تعطیلی سلسله وار سینماها و از میان رفتن نوستالژی سینماهای لاله زار و تبدیلشان به هر چیزی جز سینما دغدغه همه عشاق سینماست.
درد این همه نامرادی سینما، گلوی همه آنها را که نبضشان با نبض سینما می زند، گرفته و می فشارد. «متروپل» می خواهد در مورد این همه مرگ و نیستی و تعطیلی بگوید، اما تنها اثری که از ساخت این فیلم در ذهن مخاطب ایجاد نمی شود، همین دغدغه و درد مشترک همه علاقه مندان سینما و دغدغه مندان فرهنگ است.
«متروپل» می خواهد از آشتی مخاطب با سینما، از این که چرا سینماها خالی مانده، از این که چرا مردم چراغ سینماها را روشن نگه نمی دارند و این که به هرقیمت شده باید میراث سینمایی مان، لاله زارمان را حفظ کنیم و... بگوید، اما تنها نتیجه ای که از ساخت و نمایش آن حاصل نمی شود، آشتی مخاطب با سینما، پر شدن سالن های سینما و زنده ماندن و سرپا شدن سالن های نیمه جان سینماست.
«متروپل» به طرز قابل درکی پر از دغدغه است، ولی به طرز کمدی ـ تراژیکی خودش تبدیل به دغدغه و درد شده است. «متروپل» مسعود کیمیایی یک تنه مقابل هر آنچه سعی در آسیب شناسی آن دارد، ایستاده است. «متروپل» مسعود کیمیایی خودش به تنهایی قابلیت تبدیل شدن به چیزی علیه سینما، علیه هر آنچه کیمیایی در طول چند دهه فیلمسازی اش پرچمدار حفظ و حراست از آن بوده و البته که در مقاطعی یک تنه پرچم آن را بالا نگه داشته، دارد. «متروپل» به تنهایی می تواند تعداد زیادی سالن خالی را خالی تر کند، می تواند سالن های رو به تعطیلی را به تعطیل شدن نزدیک تر کند، می تواند آشتی مردم با سینما را حداقل یک فیلم به تعویق بیندازد.
سینمای کیمیایی در بدترین روزهای خودش هم حداقل یک سکانس به یاد ماندنی، یک دیالوگ ماندگار، یک حال و لحظه درست، یک آن ماندنی داشت. اما «متروپل» هیچ نشانی از آن روزهای بد هم ندارد. سینمای کیمیایی همیشه برای مخالف خوان ترین مخاطبش هم یک نکته ماندنی و ماندگار داشت.
«متروپل» اما هیچ نکته ماندگاری ندارد. دردآور و رقت انگیز است وقتی مخاطبی که با حال و هوای سرنوشت شخصیت های فیلم های کیمیایی اشک ریخته و دست همراهی به شخصیت های قصه های کیمیایی داده بوده، حالا باید جور دیگری گریه کند چون تنها خاطره ای از سینمای کیمیایی مانده و تنها اشکی که بر گونه مخاطب جاری است اشک حسرت گذشته های نه چندان دور سینمای جانانه کیمیایی است. دلهره آور و رقت انگیز است مخاطبی که با سینمای کیمیایی با دیالوگ ها و موقعیت های داستانی اش، با خندیدن ها و شادی های تنیده شده در دل تلخی درام قهرمان هایش خندیده و لب گزیده، حالا باید خنده تلخی را روی لب تجربه کند، خنده ای که از فرط عصبیت و حسرت سینمایی که بود و حالا نیست، به میان آمده است.
شکنجه ای دردناک محسوب می شود این که مخاطب همراه با آثار کیمیایی به جای همراهی و همدلی با قهرمان یکه تازش، وقتی یک تنه به قلب کجی و نامرادی می زند و به جای این که باگوشت و پوستش و با هر چه جان داشته به جان پرده نقره ای نفوذ می کرده تا کمکی و مددی به قهرمانش برساند با زخم خوردن قهرمانش زخم بخورد، با مشت خوردن قهرمانش مشت بخورد، با تلوتلو خوردن قهرمانش تلوتلو بخورد و حالا باید در کلیدی ترین و حساس ترین سکانس های اثر، سرش را از ترس و شرم پایین بیندازد تا مبادا خاطره روزهای بزرگ و ماندنی گذشته را خدشه دار شده ببیند. سرش را پایین بیندازد تا مبادا قهرمانش رنگ قهرمانی نداشته باشد. قهرمانش باور پذیر نباشد و سکانس زخم خوردن دردناک قهرمانش به کمدی ناخواسته ای تبدیل شود.
حتما و قطعا مسعود کیمیایی یک تنه بخشی از تاریخ سینمای ایران را یدک می کشد و حتما ادامه فعالیت سینمایی او در سینمای ایران باعث وزن و اعتبار سینما و روزنه ای برای اقبال بیشتر مردم به سینماست، ولی این همه در شرایطی محقق می شود که کیمیایی فیلم بسازد؛ فیلمی که یادآور روزهای خوب او باشد.
فیلمسازی با چاشنی جنون است که مخاطب را دل دلی می کند؛ فیلمساز با جان و دل است که جان و دل مخاطب را از آن فیلم می کند، زمزمه چندباره دیالوگ هایش را گریزناپذیر می کند و تک پلان ها و تک سکانس ها را خاطره می کند. مسعود کیمیایی این روزها کیمیایی باحوصله، کیمیایی خستگی در رفته، کیمیایی فیلمسازی با جان و دل نیست. کیمیایی این روزها کیمیایی ساختن به هر قیمتی، گفتن به هر قیمتی و ادامه دادن به هر قیمتی است.
یادمان نرفته که کیمیایی همان کیمیایی است که قهرمانش می گفت نمردیم و گوله هم خوردیم یا همون قهرمانی است که دغدغه اش این بود که یه جوری درست و حسابی کلکش کنده بشه و... تنها چیزی که برای مخاطبان سینما مانده خاطره روزهای خوب کیمیایی و آرزوی این است که کیمیایی بازهم فیلم بسازد و بسازد، اما فیلم و نه هر متریال تصویری متشتت و سردرگم و غیرمنسجمی به نام فیلم را.
کیمیایی نشان داده می تواند که هر اثر متوسطی را به کارنامه کاری پر از خاطره اش اضافه کند و حتی قابلیت این را دارد که سر حدات فیلم بد ساختن در دنیای فیلمسازی خودش را هر روز گسترش دهد. امیدواریم که کیمیایی، این کشورگشایی به سمت قعر را فراموش کند و سراغی از روزهای خوبش بگیرد و هر وقت حال خوب و حس بی نظیر دوران رضاموتوری، گوزن ها و حتی سلطان و اعتراض و مرسدس را پیدا کرد سراغ ساختن اثر بعدی اش برود وگرنه تنها امید ما به خاطره هاست که می ماند و لب به حسرت گزیدن که اون روزا ما دلی داشتیم.
- روزنامه ی جام جم