سید محمد حسین حسینی
چراغ لالهزار روشنه
متروپل با تیتراژ انحصاری مسعود کیمیایی فیلمساز کهنه کار سینمای ایران آغاز و از ابتدا با تصویر پلهای زیرگذر و روگذر در هم تنیدهی تهران ، موسیقی و نماهای مخصوص وی فضای معمول تصویری آثار او را نشان میدهد. این فیلم هم مثل هر اثر هنری نقاط قوتی دارد و البته نقاط ضعفی، که از چشم تماشاگر پنهان نمیماند و ابتدا به نکات مثبت این فیلم میپردازیم.
نماهای ویژه و حجیم که با رنگ و نور و فضاهای خاص همچنین آدمها و چهرهها و پرستیژهای ویژه، مثل شروع کار با مظفر در آن هیئتی که ظاهر شده، چپ شدن گل پشت درب منزل افشار که آلارم یک شُک است، دیالوگهای پر حجم و کنایه وار که در این ژانر معنای خاص خود را دارند و در بند بعد به آن میرسیم، وقایعی که به سلیقه فیلمساز پیش میروند حتی اگر دور از منطق مخاطب باشند، فضا سازیهای دراماتیک مثل وقتی که افشار از تصادف بیرون میزند یا تلفیق خواباندن و تسلیم اسب با ضرب و شتم بهشته نقش محوری قصه، پشت زمینه سینما در آغاز که جلوتر برجسته شده و بلایی که بر سر سینماداری کشور در آمده را خیلی وسیع نشان میدهد، موسیقی اختصاصی و استفاده منظوردار از هر عنصری که در فیلم استفاده میشود همه قسمتی از فرهنگ سینمایی کیمیایی شده و با آن فهوایی را انتقال میدهد که برای مخاطب خاصش جذاب است.
مفاهیم زیادی را در فیلم و بیشتر در دیالوگها ادراک میکنیم و اساساً واژه در این گونه سینما تعبیر دیگرگونهای دارد که این در دیالوگهایی به خوبی پیداست مثل "مرد قمار باز خوب، اگه پیدا بشه..."، "بشین آقا، همه اتاقو گرفتی"، "پول هیچوقت تنها نیست" یا "چراغ لالهزار روشنه" که گویی ایدهآل مسعود کیمیایی است! او با این عبارات حرفهایی میزند که مختص ادبیات خود اوست. این دیالوگها مستقل از اینکه جایگاهی در داستان دارند یا خیر، دارای تعریف خاص خود در این سینما هستند.
این فیلم هم مثل دیگر آثار کیمیایی قصد القای ضربآهنگ و تأثیری را دارد که در همه آنها مشترکاتی دیده میشود؛ مردی و نامردی، رابطه عاطفی، ظلم، جرم و خلاف را میشود بین این تشابهات دانست. اشارات زیادی هم به وضعیت جامعه ایرانی شده؛ دیالوگ پولاد که به فروتن میگوید: "وام گرفتن یعنی افتادن تو دام هزار تا کلک بانکی"، "برای کلهپاچه فروشی هم باید هزارتا مجوز بگیری، مجوز زبون، مجوز مغز" که این زبان و مغز جدای یک غذا میتواند معنای آزادی بیان و اندیشه باشد... یا آنجا که فروتن درباره پولاد میگوید "عضو باشگاه موتورسوارانه، هم نمیتونه موتورشو سوار شه هم این وضع سینماشه" یا "مگه میشه سینما رو خراب کنن"...
و اما نقاط ضعف این فیلم که کم هم نیست و تا آنجا که بشود به آن میپردازیم. فیلم علیرغم اینکه دیالوگهایی جالب دارد در بیشتر قسمتها دچار اطناب و پریشانگویی شده مثلاً در همان آغاز که اولین بازیگر خانم فیلم حکایت کشتی و بادبان و بطری را میگوید، هر قدر هم که این قضیه جالب باشد، نوعی بیهوده گویی و حرافی را برای تماشاگر ساخته است. اصلاً در بعضی فضاهای فیلم، دیالوگ مربوطه نوشته نشده و به بیانی دیگر، کلیت کار فدای حرفهای قشنگی شده که نویسنده شاید از آنها نوستالژی خاصی دارد.
وقتی افشار باخبر میشود که باید فرار کند، بیهوده معطل میکند. انگار قصد ایجاد تعلیق در فیلمنامه بوده ولی این تعلیق نیست. خاتون میتواند با تعجیل خیلی زودتر فرار کند و بدتر اینکه همین مسئله، دستاویز سکانس بعدی است. جلوتر میبینیم خلافکارها خاتون را بین قالی پیچیدهاند به وضعی که صورتش پیداست؛ این از یک خلافکار آماتور هم بعید است و برای شخصیت پردازی فیلم تناقض دارد. اگر هم میخواستند دیده شود پس چرا او را لای قالی پیچیدهاند! یا اگر به جای آن زن یک پلیس که تصادفاً در آن خانه کاری داشته وارد آسانسور میشد چه میشد!
دوباره در اپیزودی که افشار از ماشین دچار تصادف بیرون زده زمان زیادی را با همراهی سمفونی خوب موزیک صرف میکنیم تا مهناز افشار (با بازی بسیار خوب) از کوچههایی که تماشاگران باید به ذهنشان فشار بیاورند تا هر یک برداشتی متفاوت را برای تصاویرش خلق کنند و بفهمند (لاله زار)، عبور میکند، عاجزانه و کتک خورده میرود، موسیقی خوب است؛ و باز مهناز افشار میرود؛ و میرود تا خودش را نجات دهد. این همه از فیلم را در سینمایی دانشجویی هم در زمان کمتری مثلاً نهایتاً در سی ثانیه میشود دید. اگر باز هم فیلمساز قصد تعلیق داشته، این را تعلیق نمیگویند.
امکان خود تصادف (به معنی وضعیتی تصادفی) هم برای قصه پردازی، نمره منفی دارد که جدای صانحه رانندگی در فیلم، پیدا شدن سینما متروپل هم از این گونه وقایع اتفاقی محسوب میشود. و ضعیفتر اینکه همان کارکترهایی که نویسنده در رؤیا داشته آنجا حضور دارند! یعنی اگر از سطحی بالاتر ماجرا را ببینیم، گره گشایی هم کلاً بر حسب تصادف بوده که به امداد ضعف داستان رسیده است. اصلاً این خلافکارهای قانون مدار کجا هستند که آن وقت شب، زیر باران، خیابان خلوت، سبک بالانه ایست کامل میکنند! حد اقل اگر در حرکت تصادف پیش میآمد منطق بیشتری داشت.
بازی مهناز افشار هم بیش از حد است که صد در صد به کارگردان معطوف میشود. ایراد، اینکه اگر به قدری صدمه دیده که نمیتواند راه برود، چرا میرود و اگر حالش بهتر است و میتواند بگریزد، چرا اینهمه درد و ناله دارد! و آن افتادنی که کنار ستون سینما دارد با این همه راهی که آمده نمیخواند؛ البته مهناز افشار بازی بسیار خوبی کرده؛ هیچ اغراقی ندارد ولی چون مجبور است بنا به فیلمنامه و احتمالاً دستور کارگردان، تمام آن زمان را برود، میرود. او نقش را خوب ایفا کرده به خصوص در اپیزودی که برای فروتن و کیمیایی ماجرایش را تعریف میکند، عالیست. پولاد کیمیایی هم که در کل تازگیها بازیگریاش رشد بالایی داشته، خیلی دلچسب به نقش نشسته است.
در فیلمهای کیمیایی همه با یک ادبیات صحبت میکنند و جالب که همه آدمهای قصه حرفهای بزرگِ هم را به خوبی درک میکنند. نکته دیگر اینکه بدیهیات را خیلی به هم بازگو میکنند. شاید در زنگی عادی خیلیها اینگونهاند و شاید در سینما چند کارکتر اینطور باشند ولی اینکه همه و همیشه بدیهیاتی که تماشاگر میبیند، نیاز به گفتن ندارد و معلوم است را به هم بگویند، بی بضائتی فن نویسنده را نشان میدهد. مثلاً در نمونه بسیار کوچکی در متروپل، پولاد یک بار به خسرو(سهیلی) میگوید حواسش به بیرون باشد و همان لحظه، دوباره با اشاره به او این را انتقال میدهد. درست در همین مقطع ریتم هم کند شده و یک حالت چندش و لُوثی را برای مخاطب عام حتی، به وجود میآورد که فیلم را به شدت انداخته است.
خساست در انتقال اطلاعات (اگر درست انجام شود) نوعی خلاقیت است ولی در این فیلم سکانسها خیلی طولانی است تا به مخاطب اطلاعاتی را بدهد. این نقطه ضعف در صورتی که قصه را به جای نشان دادن (نمایش و درام) در دیالوگ تعریف کند که دیگر یک اشکال بزرگ است؛ که متأسفانه در فیلم کیمیایی خیلی اتفاق افتاده و اینکه بازیگر در قالب متکلم، قصه را تعریف کند اصلاً در سینمای حرفهای مناسب نیست. چنین شبه مونولوگ گویی در قسمتهایی هم اصلاً منطق داستانی ندارد؛ خاتون زرنگ است، چرا باید قصهاش را برای آقایان غریبهی خوب و دوست داشتنی تعریف کند؛ و آقایان جوانمرد چرا باید ماجرایشان را اینطور جلوی دوربین کیمیایی تعریف کنند حالی که میشود در فیلمنامه طور دیگری اطلاعات را به مخاطب داد و ماجرا را پیش برد؛ به خصوص که ماجرای اصلی، خوب و جذاب است و پتانسیل یک سینمایی سالم را دارد البته اگر لایهی قصهی جوانمردها در فیلمنامه بلاتکلیف و مثل یک خبر اجتماعی صرف نباشد. (دغدغهی سینما دارها)
در فیلم نماهای اضافه زیادی داریم که شاید قشنگ هم باشند اما پرتی و حذفی محسوب میشوند مثل تصاویر گوی بیلیاردها که با آن رنگبندی هر کسی برداشت خود را دارد و به قصه هم دخلی ندارند؛ نماهای بسته مناسبتی هم که مدام از ستارگان طلایی فیلم گرفته شده آلبومی خانوادگی را میماند و غیره.
مهناز افشار، خونین روی زمین نشسته و زمان زیادی را تلف میکنند و هیچ اقدامی برای اینکه گیر آنتیگونیستهای قصه (آدم بدها) نیفتند صورت نمیدهند و بعد هم خلافکارها سر میرسند که معلوم نیست از کجا فهمیدهاند خاتون آنجاست؛ اگر هم کسانی که قصد خرید موتور داشتند بهشان خبر دادند هم به مخاطب چنین چیزی انتقال داده نشده است. از سوی دیگر چرا جوانها هاشا نکردند که خاتون آنجاست! اصلاً هر ذهن سطحی و کودکانهای حد اقل کاری میکرد که ماجرا اینطور نشود و راه حلی پیدا میکرد و مگر میشود که چند نفر همه با هم انقدر احمق باشند که آنجا بمانند و هیچ اقدامی برای فرار یا کمک به خاتون نکنند؛ تازه اینها آرتیستهای یک هستند که انتظار همذاتپنداری هم دارند! این دست مشکلات فیلمنامه باعث شده همان اندک جذابیتی هم که کاراکترها به واسطه گفتههاشان درست کردهاند، خراب شود. مردانگی در بیش از این حد و اندازه هم هست ولی تلفیق مردانگی با حماقت، عجیب است.
جایی میرسد که دیگر مخاطبان آشنا با کیمیایی پایان را با درگیری و ضرب و شتم پیش بینی میکنند، وقتی شقایق فراهانی و افشار روبرو شدند فیلم آماده این بود که همه تماشاگران را غافلگیر کند، اگر درگیری فیزیکی پیش نمیآمد و افشار و فراهانی مثلاً بنا به عقبهای که در فیلم احساس میشود، با هم دوست میشدند هم تماشاگرانی که سینمای کیمیایی را کلیشه میدانند، غافلگیر میشدند، هم فیلم پایان با تکلیفتری داشت. نقاط ضعف دیگری هم دیده میشود مثلاً اینکه گریم در مورد سیبیلها طبیعی نیست، زخم افشار کهنه نشان میدهد و در مقابل، زخم فراهانی کهنه نشان نمیدهد و یکی دو نکته دیگر مثل اتاق خسرو که پر از نگاتیو و زونکن است و برای یک خوابگاه مجردی حتی در سینما منطقی نیست و گویا دکور میخواسته به عمد چیزی را بگوید که باز مناسب نیست و نکاتی دیگر؛ اما فضاسازیها، نور و رنگبندی فیلم، صدا و تصویر برداری، تدوین، تیتراژ، صداگزاری، بازیها و بسیاری وجوه دیگر نسبتاً خوب هستند.
- کافه نقد
چراغ لالهزار روشنه
متروپل با تیتراژ انحصاری مسعود کیمیایی فیلمساز کهنه کار سینمای ایران آغاز و از ابتدا با تصویر پلهای زیرگذر و روگذر در هم تنیدهی تهران ، موسیقی و نماهای مخصوص وی فضای معمول تصویری آثار او را نشان میدهد. این فیلم هم مثل هر اثر هنری نقاط قوتی دارد و البته نقاط ضعفی، که از چشم تماشاگر پنهان نمیماند و ابتدا به نکات مثبت این فیلم میپردازیم.
نماهای ویژه و حجیم که با رنگ و نور و فضاهای خاص همچنین آدمها و چهرهها و پرستیژهای ویژه، مثل شروع کار با مظفر در آن هیئتی که ظاهر شده، چپ شدن گل پشت درب منزل افشار که آلارم یک شُک است، دیالوگهای پر حجم و کنایه وار که در این ژانر معنای خاص خود را دارند و در بند بعد به آن میرسیم، وقایعی که به سلیقه فیلمساز پیش میروند حتی اگر دور از منطق مخاطب باشند، فضا سازیهای دراماتیک مثل وقتی که افشار از تصادف بیرون میزند یا تلفیق خواباندن و تسلیم اسب با ضرب و شتم بهشته نقش محوری قصه، پشت زمینه سینما در آغاز که جلوتر برجسته شده و بلایی که بر سر سینماداری کشور در آمده را خیلی وسیع نشان میدهد، موسیقی اختصاصی و استفاده منظوردار از هر عنصری که در فیلم استفاده میشود همه قسمتی از فرهنگ سینمایی کیمیایی شده و با آن فهوایی را انتقال میدهد که برای مخاطب خاصش جذاب است.
مفاهیم زیادی را در فیلم و بیشتر در دیالوگها ادراک میکنیم و اساساً واژه در این گونه سینما تعبیر دیگرگونهای دارد که این در دیالوگهایی به خوبی پیداست مثل "مرد قمار باز خوب، اگه پیدا بشه..."، "بشین آقا، همه اتاقو گرفتی"، "پول هیچوقت تنها نیست" یا "چراغ لالهزار روشنه" که گویی ایدهآل مسعود کیمیایی است! او با این عبارات حرفهایی میزند که مختص ادبیات خود اوست. این دیالوگها مستقل از اینکه جایگاهی در داستان دارند یا خیر، دارای تعریف خاص خود در این سینما هستند.
این فیلم هم مثل دیگر آثار کیمیایی قصد القای ضربآهنگ و تأثیری را دارد که در همه آنها مشترکاتی دیده میشود؛ مردی و نامردی، رابطه عاطفی، ظلم، جرم و خلاف را میشود بین این تشابهات دانست. اشارات زیادی هم به وضعیت جامعه ایرانی شده؛ دیالوگ پولاد که به فروتن میگوید: "وام گرفتن یعنی افتادن تو دام هزار تا کلک بانکی"، "برای کلهپاچه فروشی هم باید هزارتا مجوز بگیری، مجوز زبون، مجوز مغز" که این زبان و مغز جدای یک غذا میتواند معنای آزادی بیان و اندیشه باشد... یا آنجا که فروتن درباره پولاد میگوید "عضو باشگاه موتورسوارانه، هم نمیتونه موتورشو سوار شه هم این وضع سینماشه" یا "مگه میشه سینما رو خراب کنن"...
و اما نقاط ضعف این فیلم که کم هم نیست و تا آنجا که بشود به آن میپردازیم. فیلم علیرغم اینکه دیالوگهایی جالب دارد در بیشتر قسمتها دچار اطناب و پریشانگویی شده مثلاً در همان آغاز که اولین بازیگر خانم فیلم حکایت کشتی و بادبان و بطری را میگوید، هر قدر هم که این قضیه جالب باشد، نوعی بیهوده گویی و حرافی را برای تماشاگر ساخته است. اصلاً در بعضی فضاهای فیلم، دیالوگ مربوطه نوشته نشده و به بیانی دیگر، کلیت کار فدای حرفهای قشنگی شده که نویسنده شاید از آنها نوستالژی خاصی دارد.
وقتی افشار باخبر میشود که باید فرار کند، بیهوده معطل میکند. انگار قصد ایجاد تعلیق در فیلمنامه بوده ولی این تعلیق نیست. خاتون میتواند با تعجیل خیلی زودتر فرار کند و بدتر اینکه همین مسئله، دستاویز سکانس بعدی است. جلوتر میبینیم خلافکارها خاتون را بین قالی پیچیدهاند به وضعی که صورتش پیداست؛ این از یک خلافکار آماتور هم بعید است و برای شخصیت پردازی فیلم تناقض دارد. اگر هم میخواستند دیده شود پس چرا او را لای قالی پیچیدهاند! یا اگر به جای آن زن یک پلیس که تصادفاً در آن خانه کاری داشته وارد آسانسور میشد چه میشد!
دوباره در اپیزودی که افشار از ماشین دچار تصادف بیرون زده زمان زیادی را با همراهی سمفونی خوب موزیک صرف میکنیم تا مهناز افشار (با بازی بسیار خوب) از کوچههایی که تماشاگران باید به ذهنشان فشار بیاورند تا هر یک برداشتی متفاوت را برای تصاویرش خلق کنند و بفهمند (لاله زار)، عبور میکند، عاجزانه و کتک خورده میرود، موسیقی خوب است؛ و باز مهناز افشار میرود؛ و میرود تا خودش را نجات دهد. این همه از فیلم را در سینمایی دانشجویی هم در زمان کمتری مثلاً نهایتاً در سی ثانیه میشود دید. اگر باز هم فیلمساز قصد تعلیق داشته، این را تعلیق نمیگویند.
امکان خود تصادف (به معنی وضعیتی تصادفی) هم برای قصه پردازی، نمره منفی دارد که جدای صانحه رانندگی در فیلم، پیدا شدن سینما متروپل هم از این گونه وقایع اتفاقی محسوب میشود. و ضعیفتر اینکه همان کارکترهایی که نویسنده در رؤیا داشته آنجا حضور دارند! یعنی اگر از سطحی بالاتر ماجرا را ببینیم، گره گشایی هم کلاً بر حسب تصادف بوده که به امداد ضعف داستان رسیده است. اصلاً این خلافکارهای قانون مدار کجا هستند که آن وقت شب، زیر باران، خیابان خلوت، سبک بالانه ایست کامل میکنند! حد اقل اگر در حرکت تصادف پیش میآمد منطق بیشتری داشت.
بازی مهناز افشار هم بیش از حد است که صد در صد به کارگردان معطوف میشود. ایراد، اینکه اگر به قدری صدمه دیده که نمیتواند راه برود، چرا میرود و اگر حالش بهتر است و میتواند بگریزد، چرا اینهمه درد و ناله دارد! و آن افتادنی که کنار ستون سینما دارد با این همه راهی که آمده نمیخواند؛ البته مهناز افشار بازی بسیار خوبی کرده؛ هیچ اغراقی ندارد ولی چون مجبور است بنا به فیلمنامه و احتمالاً دستور کارگردان، تمام آن زمان را برود، میرود. او نقش را خوب ایفا کرده به خصوص در اپیزودی که برای فروتن و کیمیایی ماجرایش را تعریف میکند، عالیست. پولاد کیمیایی هم که در کل تازگیها بازیگریاش رشد بالایی داشته، خیلی دلچسب به نقش نشسته است.
در فیلمهای کیمیایی همه با یک ادبیات صحبت میکنند و جالب که همه آدمهای قصه حرفهای بزرگِ هم را به خوبی درک میکنند. نکته دیگر اینکه بدیهیات را خیلی به هم بازگو میکنند. شاید در زنگی عادی خیلیها اینگونهاند و شاید در سینما چند کارکتر اینطور باشند ولی اینکه همه و همیشه بدیهیاتی که تماشاگر میبیند، نیاز به گفتن ندارد و معلوم است را به هم بگویند، بی بضائتی فن نویسنده را نشان میدهد. مثلاً در نمونه بسیار کوچکی در متروپل، پولاد یک بار به خسرو(سهیلی) میگوید حواسش به بیرون باشد و همان لحظه، دوباره با اشاره به او این را انتقال میدهد. درست در همین مقطع ریتم هم کند شده و یک حالت چندش و لُوثی را برای مخاطب عام حتی، به وجود میآورد که فیلم را به شدت انداخته است.
خساست در انتقال اطلاعات (اگر درست انجام شود) نوعی خلاقیت است ولی در این فیلم سکانسها خیلی طولانی است تا به مخاطب اطلاعاتی را بدهد. این نقطه ضعف در صورتی که قصه را به جای نشان دادن (نمایش و درام) در دیالوگ تعریف کند که دیگر یک اشکال بزرگ است؛ که متأسفانه در فیلم کیمیایی خیلی اتفاق افتاده و اینکه بازیگر در قالب متکلم، قصه را تعریف کند اصلاً در سینمای حرفهای مناسب نیست. چنین شبه مونولوگ گویی در قسمتهایی هم اصلاً منطق داستانی ندارد؛ خاتون زرنگ است، چرا باید قصهاش را برای آقایان غریبهی خوب و دوست داشتنی تعریف کند؛ و آقایان جوانمرد چرا باید ماجرایشان را اینطور جلوی دوربین کیمیایی تعریف کنند حالی که میشود در فیلمنامه طور دیگری اطلاعات را به مخاطب داد و ماجرا را پیش برد؛ به خصوص که ماجرای اصلی، خوب و جذاب است و پتانسیل یک سینمایی سالم را دارد البته اگر لایهی قصهی جوانمردها در فیلمنامه بلاتکلیف و مثل یک خبر اجتماعی صرف نباشد. (دغدغهی سینما دارها)
در فیلم نماهای اضافه زیادی داریم که شاید قشنگ هم باشند اما پرتی و حذفی محسوب میشوند مثل تصاویر گوی بیلیاردها که با آن رنگبندی هر کسی برداشت خود را دارد و به قصه هم دخلی ندارند؛ نماهای بسته مناسبتی هم که مدام از ستارگان طلایی فیلم گرفته شده آلبومی خانوادگی را میماند و غیره.
مهناز افشار، خونین روی زمین نشسته و زمان زیادی را تلف میکنند و هیچ اقدامی برای اینکه گیر آنتیگونیستهای قصه (آدم بدها) نیفتند صورت نمیدهند و بعد هم خلافکارها سر میرسند که معلوم نیست از کجا فهمیدهاند خاتون آنجاست؛ اگر هم کسانی که قصد خرید موتور داشتند بهشان خبر دادند هم به مخاطب چنین چیزی انتقال داده نشده است. از سوی دیگر چرا جوانها هاشا نکردند که خاتون آنجاست! اصلاً هر ذهن سطحی و کودکانهای حد اقل کاری میکرد که ماجرا اینطور نشود و راه حلی پیدا میکرد و مگر میشود که چند نفر همه با هم انقدر احمق باشند که آنجا بمانند و هیچ اقدامی برای فرار یا کمک به خاتون نکنند؛ تازه اینها آرتیستهای یک هستند که انتظار همذاتپنداری هم دارند! این دست مشکلات فیلمنامه باعث شده همان اندک جذابیتی هم که کاراکترها به واسطه گفتههاشان درست کردهاند، خراب شود. مردانگی در بیش از این حد و اندازه هم هست ولی تلفیق مردانگی با حماقت، عجیب است.
جایی میرسد که دیگر مخاطبان آشنا با کیمیایی پایان را با درگیری و ضرب و شتم پیش بینی میکنند، وقتی شقایق فراهانی و افشار روبرو شدند فیلم آماده این بود که همه تماشاگران را غافلگیر کند، اگر درگیری فیزیکی پیش نمیآمد و افشار و فراهانی مثلاً بنا به عقبهای که در فیلم احساس میشود، با هم دوست میشدند هم تماشاگرانی که سینمای کیمیایی را کلیشه میدانند، غافلگیر میشدند، هم فیلم پایان با تکلیفتری داشت. نقاط ضعف دیگری هم دیده میشود مثلاً اینکه گریم در مورد سیبیلها طبیعی نیست، زخم افشار کهنه نشان میدهد و در مقابل، زخم فراهانی کهنه نشان نمیدهد و یکی دو نکته دیگر مثل اتاق خسرو که پر از نگاتیو و زونکن است و برای یک خوابگاه مجردی حتی در سینما منطقی نیست و گویا دکور میخواسته به عمد چیزی را بگوید که باز مناسب نیست و نکاتی دیگر؛ اما فضاسازیها، نور و رنگبندی فیلم، صدا و تصویر برداری، تدوین، تیتراژ، صداگزاری، بازیها و بسیاری وجوه دیگر نسبتاً خوب هستند.
- کافه نقد