دكتر پروين صداقتي
نگاهي جامعه شناسانه به متروپل : زخم كهنه در تاريخ
مقدمتاٌ بايد بگويم كه به هيچ وجه منتقد فيلم هاي سينمايي نيستم و علاقه اي هم به اين كار ندارم، به خصوص در شراط فعلي كه نقد نويسي اكثراً تخيله اغراض شخصي و موضع گيري هاي صنفي و فاقد امانت داري و اخلاقيت است.
به عنوان مدرس جامعه شناسي به آثار كيميايي علاقه مندم و گهگاه در مورد آنها درخور توان فكري و برداشت خود مي نويسم. معتقدم كه كيميايي در آثار خود هرگز نتوانسته است از رويدادها فاصله بگيرد و يا خويشتن را به حد كفايت از واقعيت هاي ملموس جامعه دور نگهدارد، بلكه او به واقعيات روزمره اجتماعي و سياسي توجه خاص دارد و اين كليت فرهنگي در زمان سنجي اوست.
عوامل تعيين كننده در موضوع فيلم «متروپل»قبل از هر چيز آگاهي كيميايي به گوناگوني اجتماعات بشري و الزامات قوي و فرهنگي آنان است، و ديگر صداقت او در بيان نيات و گزينش هاي قبلي خويش. موضوع ۲ همسري در اين فيلم يك كنش و واكنش اخلاقي است كه در جامعه زنان ما هميشه حادثه ساز و موجب فروپاشي خانواده ها شده است.
فخر النساء همسر اول ماندگاري يك كنش اخلاقي- واقعيت بالفعل و اراده ملموس و شكل گرفته از فرهنگ و طبقه خويش است؛ واقعيتي كه جايگاهش در آگاهي خاص طبقاتي زمان خود كليت يافته و در تقابلي دل شكاف با خاتون همسر دوم شوهرش قرار مي گيرد تقابلي كه در آن به علت الزامات فرهنگي و دلبستگي كه به شوهر و زندگي خود دارد، آشتي او با ضروريات كه موجب اين ازدواج شده است ممكن نيست؛ حتي با آشتي شريعت و عرف هم امكان ناپذير است، خاتون در پس فحشا و غبار فقر، به علت عدم درك مفاهيم صحيح فرهنگي و به علت برخوردار نبودن از چتر حمايت دولت در ايجاد يك زندگي كوچك و آبرومند با شوهر فخر النساء ازدواج ميكند. خاتون همسر دوم كه بعد از يك ضرب و جرح شديد به سينما متروپل پناهنده شده در يك رويارويي با فخر النساء اين خشونت را از درون خود نفي ميكند و از گذشته هاي دردناك خود سخن مي گويد. او فقط در اطاعت شرع است، همان شرعي كه او را به همسري شوهر فخر النساء درآورده است. خاتون در كشاكشي مي خواهد هستي خود را به ثبات برساند و نتيجه اين هستي فرزند كوچك اوست. احساس درد و خود انگيخته گي در تعارض اين زن به وضوح نمايان است. خاتون و فخر النساء قهرمانان تراژدي روح قومي و فرهنگي خود و بياني از آثار همين زخم در جريان يك تاريخند. هر انساني احساس عميقي از حق خويش دارد. اين است كه شهود عقلي (شهود به عنوان به عينه نگريستن، نه به معناي عرفاني آن) در متن داستان فيلم نمايان و كيميايي فرآيند خشونت و سلطه پذيري قانوني، زن را در قانون چند همسري در مسير تاريخ تا به امروز به تصوير مي كشد. در اين اثر سينمايي دريافتي از تاريخ و فرهنگ و قوانين موجود به عنوان طبيعت ثانوي يك مرد در خانواده ي هر دو همسر مشهود است. و اين خود يك بينش نظام يافته معيني در قوانين شرع ما است كه مي تواند به رويارويي و فروپاشي خانواده ها و اخلاقيت دروني فرزندان بي انجامد. هر دو زن هركدام خود را محق مي دانند، همانطور كه خاتون در اين اثر خود را محق مي داند و فرزند او ريشه تراژدي موجود است. تنها مقامي كه خود را مسؤول و محق نمي داند حاكميت ها در طول تاريخند كه هرگز نتوانسته اند و نخواسته اند خاتون ها را از فقر و فحشاء برهانند تا موجب فروپاشي خانواده ها نگردند. فخرالنساء احساس عميقي از حق خويش دارد، وي چون حق او محترم شمرده نشده ناگزير است براي شناساندن آن بجنگد و يا تسليم شود و خشونت را بدون نشان دادن واكنشي تحمل كند. او در هر صورت در تناقض گرفتار آمده است.
تعارضي كه در اين اثر مشهود است افراد را در مقابل هم قرار مي دهد؛ باور داشتن به حق ولي عاجز ماندن از تحقق بخشيدن به آن كه خود بيشترين و شديدترين تناقض هاست. فخر النساء و خاتون، دو خواست قلبي در برابر هم قرار مي گيرند. آنها همگي يك تعارض بزرگند كه در نظام قانون مند شده شريعت و فرهنگ ما هميشه وجود دارند. در يكي از اين درگيري ها خاتون شب هنگام توسط افراد فخر النساء به شدت مجروح ميشود و بعد از سپردن فرزندش به يكي از همسايگان به سرعت به خيابان مي دود. او در تقابل با مرگ و زندگي است و در اين بيدادگاه شبانه محل امني را جستجوگر است. سرانجام چيزي در قلب تجربه هاي خاتون در هنگام فرار از خانه بپا مي خيزد كه به آن آگاه است. او دريافته است كه شهروندان قلمرو ملكوت و عرش اعلاء ديگر از مصيبت زمينيان بي خبرند و بنا به گزير در آن دل شب به سينما متروپل- اين كانون تخريب شده فرهنگ و هنر- پناه مي برد و زندگي خود را به امير و كاوه مي سپارد.
گفتم ملكا تو را كجا جويم من
و زخلعت تو وصف كجا گويم من
گفتا كه مرا مجوبه عرش و به بهشت
نزد دل خود كه نزد دل پويم من
كاوه و امير در اين مركز با فروش موتور سيكلت زندگي ميكنند كه اين خود بيانگر به خاموشي گرانيدن فرهنگ و هنر در جامعه امروزين ماست آنها با نگاه خود مسئله كلي زن را در مي يابند. فخر النساء براي دست يابي كامل به آگاهي بر طبيعت خويش كه طبيعت عشق يك زن به زندگي و همسر خويش است. اقتدار عملي خود را در پشت شيشه هاي سينما متروپل به صحنه مي آورد و اين نه آگاهانه و جنگيدن او با خاتون، گفتن كلمه نه به قانون چند همسري است. و خاتون خودش را در مسير تسلسل اين هستي بيان ميكند، و فرزند او بيان اين هستي و صداي خسته يك قانون است.
جهت گيري امير و كاوه در محافظت از خاتون، تقابل زندگي با ايستائي ست. برادري و همدلي در ميدان نبرد و عقيده كه در آن والاترين و بي فش ترين كارها غالباً در شمار رخدادهاي زندگي قرار مي گيرند. آنگاه كه به هنگام عقيده و جوانمردي با مرگ روبرو مي گرديد چنين مي نمايد كه هيچ چيز نيروي حياتي ما را بيش از بيش از احساس نزديكي، به آن شدت نمي بخشد. شايد فداكاري: امير و كاوه تا نجات خاتون چيزي در قلب انديشه هاي ما بپاخيزاند و پي ببريم ما در راه فداكاري ها و نجات زندگي همنوع ملازم بقاء بالقوه و در تحليل نهائي آزادگي و بي مرگي ما را تضمين ميكند و شايد كيميايي مي خواهد با اين اثر خود دوباره بذر آن را در نسل جوان ما بروياند و شايد بخواهد شيوه تازه اي از طرح مشكل حق را مطرح كند.
به عنوان يك جامعه شناس معتقدم آنها كه به عنوان آغازگران در هر دوره اي از تاريخ پا به عرصه زمان خود مي گذارند، مي بايد معناي تازه گي و نو آمده گي را با قانون گذاري خويش در همه شئون زيست مردمان خود انجام دهند و فرآيند زندگي، انسانها را تازگي بخشند و نارسائي ها را به صورت رسا بيان كنند. در هر فرآيندي ازتاريخ بالاترين اقتضاي خلاقيت هاي هنري، آزاد بودن و هنرمندان است تا هنرمند بتواند بين خالق هستي و آزادي، و استقلال رأي موجوديت مردمان خويش را به سوي تعالي و والائي رهنمون باشد و هيچ كانون فرهنگي و هنري متروكه نگردد كه محصولي جز خشونت از آن برنيايد.
باز يادآور مي شوم كه به هيچوجه منتقد فيلم هاي سينمائي نيستم ولي با اجازه از منتقدان بسيار محترم معتقدم كه كنش داستان فيلم آشكار سازي بود كه كيميايي با زيبايي خاص آن را بيان مي دارد. بازي شقايق فراهاني (فخر النساء) و مهناز افشار (خاتون) بسيار خوب بود.
بازي امير و كاوه (پولاد و فروتن) چشمگير و هيجان برانگيز بود.
نگاهي جامعه شناسانه به متروپل : زخم كهنه در تاريخ
مقدمتاٌ بايد بگويم كه به هيچ وجه منتقد فيلم هاي سينمايي نيستم و علاقه اي هم به اين كار ندارم، به خصوص در شراط فعلي كه نقد نويسي اكثراً تخيله اغراض شخصي و موضع گيري هاي صنفي و فاقد امانت داري و اخلاقيت است.
به عنوان مدرس جامعه شناسي به آثار كيميايي علاقه مندم و گهگاه در مورد آنها درخور توان فكري و برداشت خود مي نويسم. معتقدم كه كيميايي در آثار خود هرگز نتوانسته است از رويدادها فاصله بگيرد و يا خويشتن را به حد كفايت از واقعيت هاي ملموس جامعه دور نگهدارد، بلكه او به واقعيات روزمره اجتماعي و سياسي توجه خاص دارد و اين كليت فرهنگي در زمان سنجي اوست.
عوامل تعيين كننده در موضوع فيلم «متروپل»قبل از هر چيز آگاهي كيميايي به گوناگوني اجتماعات بشري و الزامات قوي و فرهنگي آنان است، و ديگر صداقت او در بيان نيات و گزينش هاي قبلي خويش. موضوع ۲ همسري در اين فيلم يك كنش و واكنش اخلاقي است كه در جامعه زنان ما هميشه حادثه ساز و موجب فروپاشي خانواده ها شده است.
فخر النساء همسر اول ماندگاري يك كنش اخلاقي- واقعيت بالفعل و اراده ملموس و شكل گرفته از فرهنگ و طبقه خويش است؛ واقعيتي كه جايگاهش در آگاهي خاص طبقاتي زمان خود كليت يافته و در تقابلي دل شكاف با خاتون همسر دوم شوهرش قرار مي گيرد تقابلي كه در آن به علت الزامات فرهنگي و دلبستگي كه به شوهر و زندگي خود دارد، آشتي او با ضروريات كه موجب اين ازدواج شده است ممكن نيست؛ حتي با آشتي شريعت و عرف هم امكان ناپذير است، خاتون در پس فحشا و غبار فقر، به علت عدم درك مفاهيم صحيح فرهنگي و به علت برخوردار نبودن از چتر حمايت دولت در ايجاد يك زندگي كوچك و آبرومند با شوهر فخر النساء ازدواج ميكند. خاتون همسر دوم كه بعد از يك ضرب و جرح شديد به سينما متروپل پناهنده شده در يك رويارويي با فخر النساء اين خشونت را از درون خود نفي ميكند و از گذشته هاي دردناك خود سخن مي گويد. او فقط در اطاعت شرع است، همان شرعي كه او را به همسري شوهر فخر النساء درآورده است. خاتون در كشاكشي مي خواهد هستي خود را به ثبات برساند و نتيجه اين هستي فرزند كوچك اوست. احساس درد و خود انگيخته گي در تعارض اين زن به وضوح نمايان است. خاتون و فخر النساء قهرمانان تراژدي روح قومي و فرهنگي خود و بياني از آثار همين زخم در جريان يك تاريخند. هر انساني احساس عميقي از حق خويش دارد. اين است كه شهود عقلي (شهود به عنوان به عينه نگريستن، نه به معناي عرفاني آن) در متن داستان فيلم نمايان و كيميايي فرآيند خشونت و سلطه پذيري قانوني، زن را در قانون چند همسري در مسير تاريخ تا به امروز به تصوير مي كشد. در اين اثر سينمايي دريافتي از تاريخ و فرهنگ و قوانين موجود به عنوان طبيعت ثانوي يك مرد در خانواده ي هر دو همسر مشهود است. و اين خود يك بينش نظام يافته معيني در قوانين شرع ما است كه مي تواند به رويارويي و فروپاشي خانواده ها و اخلاقيت دروني فرزندان بي انجامد. هر دو زن هركدام خود را محق مي دانند، همانطور كه خاتون در اين اثر خود را محق مي داند و فرزند او ريشه تراژدي موجود است. تنها مقامي كه خود را مسؤول و محق نمي داند حاكميت ها در طول تاريخند كه هرگز نتوانسته اند و نخواسته اند خاتون ها را از فقر و فحشاء برهانند تا موجب فروپاشي خانواده ها نگردند. فخرالنساء احساس عميقي از حق خويش دارد، وي چون حق او محترم شمرده نشده ناگزير است براي شناساندن آن بجنگد و يا تسليم شود و خشونت را بدون نشان دادن واكنشي تحمل كند. او در هر صورت در تناقض گرفتار آمده است.
تعارضي كه در اين اثر مشهود است افراد را در مقابل هم قرار مي دهد؛ باور داشتن به حق ولي عاجز ماندن از تحقق بخشيدن به آن كه خود بيشترين و شديدترين تناقض هاست. فخر النساء و خاتون، دو خواست قلبي در برابر هم قرار مي گيرند. آنها همگي يك تعارض بزرگند كه در نظام قانون مند شده شريعت و فرهنگ ما هميشه وجود دارند. در يكي از اين درگيري ها خاتون شب هنگام توسط افراد فخر النساء به شدت مجروح ميشود و بعد از سپردن فرزندش به يكي از همسايگان به سرعت به خيابان مي دود. او در تقابل با مرگ و زندگي است و در اين بيدادگاه شبانه محل امني را جستجوگر است. سرانجام چيزي در قلب تجربه هاي خاتون در هنگام فرار از خانه بپا مي خيزد كه به آن آگاه است. او دريافته است كه شهروندان قلمرو ملكوت و عرش اعلاء ديگر از مصيبت زمينيان بي خبرند و بنا به گزير در آن دل شب به سينما متروپل- اين كانون تخريب شده فرهنگ و هنر- پناه مي برد و زندگي خود را به امير و كاوه مي سپارد.
گفتم ملكا تو را كجا جويم من
و زخلعت تو وصف كجا گويم من
گفتا كه مرا مجوبه عرش و به بهشت
نزد دل خود كه نزد دل پويم من
كاوه و امير در اين مركز با فروش موتور سيكلت زندگي ميكنند كه اين خود بيانگر به خاموشي گرانيدن فرهنگ و هنر در جامعه امروزين ماست آنها با نگاه خود مسئله كلي زن را در مي يابند. فخر النساء براي دست يابي كامل به آگاهي بر طبيعت خويش كه طبيعت عشق يك زن به زندگي و همسر خويش است. اقتدار عملي خود را در پشت شيشه هاي سينما متروپل به صحنه مي آورد و اين نه آگاهانه و جنگيدن او با خاتون، گفتن كلمه نه به قانون چند همسري است. و خاتون خودش را در مسير تسلسل اين هستي بيان ميكند، و فرزند او بيان اين هستي و صداي خسته يك قانون است.
جهت گيري امير و كاوه در محافظت از خاتون، تقابل زندگي با ايستائي ست. برادري و همدلي در ميدان نبرد و عقيده كه در آن والاترين و بي فش ترين كارها غالباً در شمار رخدادهاي زندگي قرار مي گيرند. آنگاه كه به هنگام عقيده و جوانمردي با مرگ روبرو مي گرديد چنين مي نمايد كه هيچ چيز نيروي حياتي ما را بيش از بيش از احساس نزديكي، به آن شدت نمي بخشد. شايد فداكاري: امير و كاوه تا نجات خاتون چيزي در قلب انديشه هاي ما بپاخيزاند و پي ببريم ما در راه فداكاري ها و نجات زندگي همنوع ملازم بقاء بالقوه و در تحليل نهائي آزادگي و بي مرگي ما را تضمين ميكند و شايد كيميايي مي خواهد با اين اثر خود دوباره بذر آن را در نسل جوان ما بروياند و شايد بخواهد شيوه تازه اي از طرح مشكل حق را مطرح كند.
به عنوان يك جامعه شناس معتقدم آنها كه به عنوان آغازگران در هر دوره اي از تاريخ پا به عرصه زمان خود مي گذارند، مي بايد معناي تازه گي و نو آمده گي را با قانون گذاري خويش در همه شئون زيست مردمان خود انجام دهند و فرآيند زندگي، انسانها را تازگي بخشند و نارسائي ها را به صورت رسا بيان كنند. در هر فرآيندي ازتاريخ بالاترين اقتضاي خلاقيت هاي هنري، آزاد بودن و هنرمندان است تا هنرمند بتواند بين خالق هستي و آزادي، و استقلال رأي موجوديت مردمان خويش را به سوي تعالي و والائي رهنمون باشد و هيچ كانون فرهنگي و هنري متروكه نگردد كه محصولي جز خشونت از آن برنيايد.
باز يادآور مي شوم كه به هيچوجه منتقد فيلم هاي سينمائي نيستم ولي با اجازه از منتقدان بسيار محترم معتقدم كه كنش داستان فيلم آشكار سازي بود كه كيميايي با زيبايي خاص آن را بيان مي دارد. بازي شقايق فراهاني (فخر النساء) و مهناز افشار (خاتون) بسيار خوب بود.
بازي امير و كاوه (پولاد و فروتن) چشمگير و هيجان برانگيز بود.